و تو
و تو که بی گواه قلم همسر منی
دست مرا
تا مرزهای عصمت خود ، بار می دهی
. کاپ « چین چیلا *»
- یاد آور تجارت جان ها و پوست ها -
در اوج حشمتش
در مرزهای شانه تو ، ره نمی برد .
آغاز ره کجاست ؟
گویا برای ما سفری نیست .
و ناگزیر
هر فاصله
در راستای محور « او ایکس »
با هم برابرست .
و شبروان
در ارتفاع نفرت ما گام می زنند .
دیدم
دیدم که شاعران دروغین
با رهزنان نور به بازار می خزند
هشیار
هشیار تر
خورشید های قلب
دهلیز های قلب شما را
گرمی نمی دهد .
و حسرت جاری شدن
در انجماد خون شما موج می زند .
در روزگار ما
باید
از قامت خدا
تندیس دیگری بتراشیم
و شلاق رعد را
چندی ازو به وام ستانیم .
او
در انتخاب مبدأ تاریخ
شک داشت
و دنیای من وسیع واژه « آری » بود .
....
پس
شک از میان گریخت
و
ظهر دوشنبه مبدا تاریخ عشق شد
و « آری »
در رشد خویش
ما را به میز چوبی « رنگین کمان » نشاند .
و مبدا تاریخ
با ما ناهار خورد
و با ما
تا باغ های سبز کرج آمد .
بیهوده از تو با تو سرودم
و اشتیاق تند بدن های لخت را
در پای تو به زمزمه افشاندم .
روناس ناخنت
در بازوان من سفری بود
و پوست
در ژرفنای خود
با واژه های زنده نیلوفر
یاد شکوهمند سفر را نوشته بود .
تا نقطه ی عزیمت موعود
هژده رباط نور دمیدست
و اینک
آیات با شکوه سفر پیش چشم توست
اقراء باسم :
ف. ر . ی
حیوانی به اندازه سنجاب که از پوستش پالتو و کاپ زنانه بسیار گرانبها درست می کنند.