در پشت میله های تیمارستان
از های و هوی دختر
گنجشک های کوچک
آسیمه سر پریدند .
●
در کوچه های شهر چراغانست .
اینجا سکوت آبی نسیانست .
●
از رنگ باران در ناودان صبح
ای کاش چرت مرد نگهبان نمی شکست .
●
رگهای خشک دختر
رویای سینه سرخ ، ماه، عروسک را
از سوزن سُرنگ مکیدند .
●
دختر گذشت از پُل
در چار راه شهر قدم زد
خندید
دندان به لب گزید
که هیهات
اینجا که زندانست !
●
برگشت و با مدادک ِ ابرو
بر جیوه های اینه کیفی اش نوشت :
«بیرون
آیینه ی شکسته ی تیمارستانست ! »