وقتی که لاک پشت
از لاک تنگ
با مارها به صحبت یاری نشسته ، گرم
من در سکوت
دست بلند یاوری ام را
واپس کشیده ام .
من
با دانش صبور گیاهی
فرمان باد را
بر هر چه باد ، باد
آویز کرده ام
بر گوشهای تیز و به ظاهر بلند خویش .
پروا نمی کنم
با دست های کوته ناباوری ، کنون
من آتش سعایت دشمن را
پرواز می دهم .
اینک
نان و شراب را
با عدل خویش
تقسیم می کند .