دیر آمدی اگر در شعرم
اما هنوز
آنجا می نشانمت که باید
که من تو را می شنیدم
رسا باد ! آوای آشنات
که کلام تو ،
تکرار ما بود .
من که با نسیمی برخاستم
در تو آویختم تُرد نازکم ،
و با تو می رویم و خون تو را می گویم .
باورم هست که سرنوشتی مقدرست
و گریزی نیست
اگرچه درها فراز .
بیاد دار
که شبگیر می خوانَدت
زان پیش که خون شب بر در گاه باشد
دست بر گوش بگذار
که مهتاب می دمد هنوز .